یک مرد مثلِ کافه ای بسته
تصویری از وا/بستگی در کل
معشوقه ی یک دائم الخمرم
یک بطریِ تا خِرخره الکل!
در زندگی منطقی من
یک فعل ضد ساختار است و
مثل مریضِ لاعلاجی که
توی اتاقِ انتظار است و ...
با مزهّ ی تلخ دهان هر صبح
پا می شود از تخت و خوابِ من
نامطمئن به «دوستش دارم!»
تُف می کند به انتخابِ من
هر روز در افکار مغشوشش
دنبال غیر واقعیّت هاست
توی خیالاتش کسی دارد
در واقعیّت، واقعاً تنهاست
یک درهّ ی تا سر پُر از آب و
من سنگِ افتاده در اعماقم
معشوقه ی یک مست که دنیایش
اشباعِ صددر صد شده با غم!
یک مرد مثلِ کافه ای کوچک
زل می زنم به در، دری بسته
زل می زنم به زندگیِ گیج
با عشق ... امّا واقعا خسته!!
#فاطمه_اختصاری
از کتاب «کنار جاده ی فرعی»