دور شدن از آزادی بعد از هر خاطره تلخی
پیچیدن به خود در تنهایی بعد هر بازدم سردی
مثل گلوله ی مشقی درون تفنگ تقدیرم
بعد هر تنهایی با اشک خودم درگیرم
یه فرضیه بی انضباطم، یه جنگ بی انتها در تو
به سمت هیچ کجا آباد، یه قانون بدون در رو
یه مرد که پر شده از باروت یه حس که شبیه آتیش
کودکی که اشک آلودِ، ناامیدی توی بازیش
یه بغض وسط تنهایی یه نیلوفر توی مردابم
شبیه حس آزادیِ روز دوّم خردادم
بکشم دست روی آزادی بشوم حکم هر قاضی
یه مجرم سر به راه نشده که نمی رقصه به هر سازی
یه شعر سروده نشده ام در ذهن هر شاعر مردود
شبیه معتاد هروئینیم که میگه متنفّر از دود
امضایی که سرنوشت سازِ نمی خوره زیر هر برگه
شبیه بارونی که میباره و کسی معنیشو نمی فهمه