یغما گلرویی - شعر استاد

یغما گلرویی - شعر استاد

کافه‌ی‌ روشن‌فکری‌، تصویری‌ از «هدایت‌»،

بوی‌ غلیظ‌ِ قهوه‌، صدای‌ نبض‌ ساعت‌،

فنجونای‌ وارونه‌، آوازِ دورِ «فرهاد...»

«- گارسون‌! جناب‌ِ استاد یه‌ کیک‌ِ دیگه‌ می‌خواد!»

سبیل‌ِ زردِ استاد از ازدیادِ سیگار

رنگ‌ِ حنا گرفته‌، رنگی‌ شبیه‌ِ ادرار!

«- استاد! یه‌ چیزی‌ بگین‌! ما رو به‌ خود بیارین‌!

استاد... حواستون‌ نیست‌؟ شاید بازم‌ خمارین‌؟!»

«- بگین‌ تعهد واسه ‌ِ یه‌ نویسنده‌ چیه‌؟

هنر برای‌ هنر جمله ی چرتِ کیه‌؟»

«- استاد! بگین‌ کدوم‌ سمت‌ می‌رسه‌ به‌ آزادی‌؟»

(استاد آروغ‌ می‌زنن‌ از خوردن‌ِ زیادی‌!)

«- راهو به ما با انگشت‌ نشون‌ بدین‌ که‌ دیره‌!»

(انگشت‌ِ استاد توی‌ دماغشون‌ اسیره‌!)

کافه‌ی‌ روشن‌فکری‌، ویرونی‌ِ یه‌ رؤیا،

یه‌ مردِ کاغذی‌ بود بُت‌ِ قدیمی‌ِ ما...

تصویری‌ از «هدایت‌»، یک‌ لب‌خندِ با معنا:

با تعقیب‌ِ شب‌پره‌ نمی‌رسیم‌ به‌ فردا...

تندیس‌ِ شورش‌ و شور یه‌ مُرده‌ی‌ بی‌صداس‌...

حالم به هم می‌خوره! «- گارسون‌! دستشویی‌ کُجاس‌؟)

 

*از مجموعه ترانه «تصور کن» / نگاه 1386

نویسنده مطلب: برنامه نویسی حرفه ای

برنامه نویسی حرفه ای

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...