آه جهان ...
و من ایمان دارم که دوتاست
مثل آن گوی سیاه
که تو در حلقه ی چشمان خمارت داری
دو جهان کروی
برچلیپای رخت
به توازن ،
همه هستی مرا
تنگ گرفتی در بر
دو جهان ابدی
در نگاهی که قیامت دارد
و خدایش که یکی ست
و در آن هر دو جهان
قاب تصویر من و جوهر من
عشق و یکی ست
و من ایمان دارم
به همان آیه ی معروف
به مشرقین چشمان تو و
بعد از آن نیز
به مغربینِ غم های خودم
و من ایمان دارم
که زمین نیز دوتاست
مثل اندام تو پیش آینه
مثل همزاد تو در قامت راز
مثل آن ماه ،که در آب افتاد
مثل آن اشک ، به روی گونه
و همانند هم آغوشی ما
مثل صبحی که دو تاست
درهم آغوشی شب های زمین
و خدا گرچه یکی ست
مبدا اما
دوتاست
مثل قلب من و تو
و خدا گرچه یکی
مقصد اما نیزهم
مثل آن گوی سیاه که تو در حلقه ی چشمان خمارت داری
مثل لبهای تو روی مرزی
که تمامیتِ دلخواه من است