اینجا که شعر هیچ غلطی نمی کند
من هم مست کدام شعور؟
ما همه چیز را در مبال خانه جا گذاشته ایم
اطرافمان مشتی خزنده که راه به راه پوست می اندازند
و حقارت خود را به تصور تخریب ما زنده می کنند
اینجا کسی نمانده که حتی شکایتی کند
هیچکس بزرگ نیست
هیچ چیز عمیق نیست
هیچ کدام ما مهم نیستیم دیگر ...
تنها سکوت سطحی خاک گرفته ی حجم این کتاب هاست که زنده است
تاریخ زنده نیست
مکان توهمیست که ما در آن ... می کنیم ...