
چه کسی می بیند؟
که ما از زوایایی نامعلوم
در دوست داشتن های کثیف دست داریم
و مرگ پیش از آن که در گورستان باشد
شاهد همیشگی ماست
ما پوسیدن های مداوم را خوب بلدیم
با نفس های کشدارمان،
عکس های یادگاری و
سوئیت هایی با تخت های یکنفره
و امید مردی ست
در سرزمینی دور، مثلا مکزیک
که در مزارع چای
سیگار برگ می کشد
با زنان آواز سر می دهد
و در تعطیلات آخر هفته
با چمدانی سبک، ادکلنی خاص
به مردی مدرن بدل می شود
چه کسی می داند؟
شاید قایقرانیست
که روزها رو به آفتاب پارو می زند
و شب ها رو به ماه
چه می دانم
می تواند پزشک خانوادگی ما باشد
یک نورولوژیست
وقتی از درد ساق پا می نالیم
از عکس های رادیولوژی
و غم
که تنها غنیمت زندگی بود
من می دانم اما
ما ته مانده های یک آواریم
ته نشینان غمی اندوه
در عصرهای سیاه و سیمای گورکنی
آن سوی مرزها...
مهرگان بزرگمهر