ولی عین بیگی
با آن ساق های کشیده ات تپه را بالا می روی از لای سوراخ های پشه بند لحظه ای آسایش فرار می کند دنبالت می آید تا با تو تا دریا راه برود گیر افتاده ام نمی گذاری حرفم را بزنم جای بیرون و درون عوض شود تو هم گیر افتاده ای می پرسم: ماهیگیران هنوز با تور ماهی م...